تندیس گر



خدا میدونه با چه زجری امروز صبح از خواب بیدار شدم و اومدم سرکار!

این تعطیلات سال 98 بیش از همه تعطیلات عمرم خوابیدم و یللی تللی رفتم و میزان کار مثبتم 0 بود.

اولش یکم عذاب وجدان درد و اینا گرفتم ولی خیلی زود حل شد.

خداییش کمبود شدید خواب داشتم، حالا تا بیام دوباره عادت کنم تا 4 صبح بیدار نباشم و صبح زود بیدار شم له له هستما.

****تصمیم داشتم توی تعطیلات کلی کار انجام بدم که حجم کارم کم شه، اما دریغ از یک خط کار مثبت.

**** پیش به سوی کار مضاعف و حمالی بی نهایت.


خب 97 هم داره تموم میشه 

امسال برعکس سالهای قبل دوست دارم عملکرد خودم رو تو این سال بنویسم، مقایسه کنم خودم رو با خودم با سالهای قبلم، ببینم چیکار کردم؟ من عاشق به چالش کشیده شدنم، هم خودم خودم رو به چالش بکشم هم دیگران

خب امسال یکسری برنامه ها از اول سال داشتم، که بخش های مهمش رو تونستم عملی کنم و ازین نظر از خودم راضی ام، یکیش یه کار مهم و بزرگ برای خانوادم بود که بعد از مدتها انجامش دادم، کار بسیار سخت و پرهزینه ای بود و در واقع بخش اعظم وقت و توانم رو گرفت دستم رو از لحاظ مالی خیلی خالی کرد و اما خیلی خوشحالم که انجامش دادم  یکی دیگش آزمون زبان بود که مشکلش حل شد و راحت شدم. کارهای دانشگاه و درس با همه کمبود وقتم تقریبا خوب پیش رفت و با اتمام درسهای تئوری تونستم رتبه اول بشم و این برام خوشایند بود چون زمانم برای درس واقعا محدود بود . یه کار دیگه که تصمیم داشتم انجام بدم تعیین تکلیف قضیه تزم بود مراحل اولیه شروع شده که موانع سخت و زیادی دارم امیدوارم بتونم انجامش بدم. بعدی پروسه عذاب آور دندون پزشکی بود شاید از نظر خیلی ها خنده دار و بی اهمیت باشه اما واقعا این دندان پزشکی رفتن برا من کابوسه!! اما خب بخش مهمیش انجام شد. از روند کتابخونی خودم امسال نسبتا راضی بودم (نه کاملا). یه کار خیلی مهم دیگه شروع کارهای مربوط به آزاد سازی مدرکم و لغو تعهد و گرفتن دانشنامه ام هست واقعا فکرشم نمیکردم اینقدر مزخرف و عذاب آور باشه و اینقدر .(بهتره دیگه وارد بحث کثافت کاری های این کشور و چاپیدن جوونای بدبخت نشم) ولی خیلی زور داره دانشگاه دولتی روزانه درس خونده باشی اونم با چه زجری تو زمان ما که کنکور قبول شدن اونم دانشگاه شیراز انگار فتح الفتوح بود بعد الان دانشنامه بخوای، بگن: هههههههه "بیا پولش رو بده!!" بگذریم که بخوام از رنجای این بخش بگم مثنوی میشه، خب فعلا مدرک لیسانس آزاد شد، و برای فوق لیسانس هم تقاضام رو فرستادم و هفت خوانش شروع شده که ادامش میره سال بعد.

اما یکسری از کارهام اصلا نشد ، بعضیش فرصت نشد بعضیش تنبلی کردم و احتمالا کم کاری. شاید اگر بیشتر برنامه ریزی کرده بودم و تلاش حتما میشد.امسال تصمیم داشتم برم سراغ یادگرفتن ساز " تار" اما واقعا نشد یعنی از همون اواسط سال کلا از برنامم حذفش کردم دیدم اصلا امکانش نیست تقریبا اصلا زمان نداشتم. هر چی تلاش کردم دیدم حتی تایم خالی برا کلاس رفتنم ندارم چون تمام هفته که سر کارم شبها باید کارای دانشگاه و زبان انجام میشد هرشبم کمی کتاب میخوندم تا از خستگی غش میکردم ، پنجشنبه ها هم که کلا تا غروب دانشگاه بودم هیچی دیگه نشد. اما الان میگم شاید با مدیریت زمان میشد که . نشد کمی کاهلی کردم احتمالا. اما بخش مهمی از کارای مونده امثالم شرایط کاریم بود که متاسفانه پسرفت داشت شرکتمون، کارهای مالیمون و قراردادهامون اصلا خوب پیش نرفت و تا حد زیادی فشار مالی بهم آورد، تقریبا میتونم بگم امسال خیلی خیلی ناچیز برا خودم هزینه شخصی کردم و چیزی نخریدم. که البته بیشتر به شرایط اقتصادی نابود کشور برمیگرده!

**** امسال منضبط تر شدم، پرتلاش تر و هدفمند تر

**** راه سختی رو انتخاب کردم و هدفی سخت تر دارم اگر بخوام توی 98 بهش برسم باید خیلی خیلی بیشتر تلاش کنم وگرنه تمام این تلاشهام بی ثمر میشه

**** نمیخوام هیچوقت برگردم به قبل هیچوقت تو زندگیم دوست نداشتم برگردم گذشته حتی اگر شیرین بوده باشه. 

**** امروز رفتم سراغ مطالب قدیمی اینجا و خاطرات قبل اووووف چه روزهاییش خوب شد که گذشت. هرگز دوست ندارم به روزهای مزخرف سال 95 برگردم 


کافکا در کرانه موراکامی خیلی کند پیش میره. اولش خوب بود اما از اواسطش انگار وزنه بستن بهش

کتاب جنگل نروژی موراکامی رو بیشتر دوست داشتم این کافکا داره خستم میکنه این حجم عظیم استعارات آزاردهندست. نمیدونم چرا یه عده ای سبک نوشتنش رو با سورئال مارکز مقایسه میکنن؟! من اصلا با استعارات مارکز مشکل نداشتم اتفاقا به نظرم م بود اما با موراکامی تو کتاب کافکا در کرانه مخصوص از اواسطش به بعد نمیتونم کنار بیام. فقط میخونم که تموم شه اونم به این خاطر که متنفرم کاری نصف نیمه بمونه.


لازمه که یکی با یه پس گردنی به من یادآوری کنه که این ترم (اردی بهشت ماه)آزمون جامع دارم، این آزمون چیزی نیست که بشه توی یک روز و یک هفته و حتی یک ماه حلش کرد ولی من کماکان دارم یللی تللی میرم! عین خیالمم نیست. 

5 تا کتاب  گرفتم و عین بلدوزر دارم میخونم انگارکه  از اونا امتحان دارم. دوباره لذات فلسفه ویل دورانت رو دارم میخونم این کتاب به نظرم باید جز کتابهای درسی توی دانشگاه ها برای همه رشته ها تدریس بشه. همینطور قرداد اجتماعی ژان ژاک روسو و خیلی کتابهای دیگه، حداقل اینقدر فارغ التحصیل مدرک گرای بی سواد بیرون نمیدادیم

**** بی خیال!!! یکی به من بگه تو به جای نظریه پردازیهای صد من یه غاز که کسی براش تره خرد نمیکنه بشین درست رو بخون، والااااا

**** تقریبا موضوع تزم داره قطعی میشه، آخرش رفتم سراغ مخازن نفتی خدا به خیر کنه با این کمبود دیتا ها و وضعیت مطالعاتی خراب و اکثر داده ها که دست برادران کفار هست، نمیدونم استادم از من چه توقعی داره؟؟؟ ولی خب منم سرم درد میکنه برا دردسر اینم یه نوع مازوخیستیه.

**** الان ویل دورانت رو نشوندم یه ور دلم اون مخازن نفت هم اون ور دلم هر دو دارن چشمک میزنن، نتیجه هم از اول معلوم بود "ویلی" عزیزم برنده شد!!!

**** کلی هم فیلم دیدم تصمیم دارم تمام فیلم های اصیل و با مفهوم سی نمای جهان رو ببینم، 100 فیلم برتر تاریخ سینما به انتخاب "بفتا" قبلا یه سری هاش رو دیده بودم اما الان یه تعداد دیگش، درسته همیشه و همه حال کتاب رو ترجیح میدم اما دیدن فیلم های اصیل و پرمحتوا کم از کتاب به دانسته های آدم اضافه نمیکنه و کمتر از اون لذت بخش نیست. به جز شاهکارهای پدرخوانده، رستگاری در شاوشنگ، میان ستاره ای و ممنتو وسرگیجه، تلقین، پرستیژ سکوت بره ها، فارست گامپ، همشهری کین، لورنس عربستان، فهرست شیندلر، نجات سرباز رایان، محله چینی ها.و بعضی هاشون دنیایی از رونشناسی جامعه شناسی ت و تاریخ رو بعضیشون دنیایی از تلاش و علم و زندگی رو نشون میدن. کیف میکنه آدم. در این قسمت هم مخازن نفتی بازنده شد!!!

****میترسم همین فرمون ادامه بدم مخازن در مقابل کتاب "سکینه عاشق غضنفر میشود" و یا ازین فیلم هندی مزخرفا (آخرین بار تو 9 سالگی دیدم) هم بازنده بشه!



میگه چرا زله رو پیش بینی نمیکنن؟

میگم نمیشه،پیش بینی مبنای دقیق علمی نداره بعدم که چی بشه؟ 

میگه خب تلفات کمتر میشه

میگم نمیشه، تو میخوای مثلا 100 هزار نفر جمعیت یه شهر رو چیکار کنی؟ کجا ببری؟ بهتره مقاوم سازی بشه که هر وقت زله اومد خوش اومد مثل ژاپن

میگه ولش کن اصن، حالا راه فرار ازش چیه؟

میگم راه فرار هم نداره کلا جز مقاوم سازی هیچ کار خاصی نمیشه کرد

میگه اینهمه درس خوندی که تهش هر چی بپرسن بگی نمیشه و راهی نداره؟

میگم همینم کم نیست، حداقل نظریات صد من یه غاز نمیدم 

میگه خاک تو سرت با این درس خوندنت

****  من و اون یکی رفیق ناب!!!!

****آخه من به تو میگم چرا هر چی مریض میاد پیشتون میگین ریشه عصبی داره؟؟؟!! آخرشم تو اتاق عمل تیکه پارش میکنین ارسالش میکیند بیرون؟؟؟

**** روابط عاشقانم با اطبا روز به روز بهتر میشهحیف که رفیقمه


خب خب خب

دوباره فصل باشکوه امتحانات رسید که من دقیقه 90، یادم بیاد که هیچ غلطی نکردم! در همین وانفسا خیلی جوگیرانه وقت دندون پزشکی بگیرم اونم برای یک کار اساسی، درست یک روز قبل از یک امتحان سخت. تازه کرم کتاب خوندنم باز فوران کرده. 

**** خدایا من کی به راه راست هدایت میشم؟ یا بهتره بگم کی راه راست به سمت من هدایت میشه؟

**** یک شنبه امتحان دارم، هنوز نرفتم مشکل کارتم رو حل کنم!! فردا صبح هم مرخصی گرفتم که برم مشکل رو حل کنم اما نمیدونم چرا یهو خون به مغزم نرسید رفتم با یک هزینه هنگفت وقت دندون پزشکی گرفتم اونم وسط این اوضاع مالی!. الان دقیقا نمیدونم صبح یکشنبه چطوری میخوام برم سر جلسه

**** حالا یه کاریش میکنم. دقیقا چی کار؟؟؟؟

**** من کی وقت کردم اینهمه جو گیر و دل به نشاط بشم؟؟؟

**** من واقعا با این امتحانات سخت میخوام چه غلطی بکنم؟؟؟

****این ترم آخرین ترم تئوری و طبعا سخت ترین واحدهای تحصیلی رو داریم، ترم بعد هم آزمون جامع هست. حالا من چرا قدرت درکم رو در این مورد از دست دادم نمیدونم. البته الان با توجه به اینکه امتحانات پس فردا شروع میشه کار خاصی نمیتونم بکنم یعنی درک کردن و نکردنم چیزی رو عوض نمیکنه

**** من دیگه خوب نمیشم خودمم میدونم



کلا  از  هر چیزی که برام حالت زوری و اجبار داشته باشه بیزارم  و  در مقابلش به شدت واکنش نشون میدم. وقتی حس میکنم که دارن بهم زور میگن و میخوان من رو وادار به انجام کاری کنن دیگه برام فرق نمیکنه، یهو در حد گلادیاتور واکنش نشون میدم.  دلیلش هم واضحه، زیر بار زور رفتن برای من خط قرمز محسوب میشه، دستور گرفتن برای من خط قرمز محسوب میشه،مواقع زیادی به ضررم شده و زبون سرخم سرم رو داشته برباد میداده. از مخالفتهام و گردن کشی هام در محل کار مقابل رئیس بسیار رئیسم، از مقاومت جلو استاد، از اعتراضات اون سالهای دانشگاه و بابت همش هم تاوان زیاد دادم. اما پشیمون نیستم.

الانم یه جای بسیار خطرناک آنچنان بلبل زبونی و حاضر جوابی کردم که خودمم در حیرت موندم. آخه یه ریز داشت دستور میدادو موضع از بالا به پایینش داشت حالم رو به هم میزد. حالا کاش یه ذره سواد و دانش تو این زمینه داشت!! 

**** این آدم فقط یه آدم عوضی پررویه.  نه سواد داره نه شعور نه حتی تحصیلات مرتبط فقط پست وحشتناکی داره

**** همین آدم یکماه قبل توی یک جلسه یه آقای جوون نخبه دکترا مکانیک با یک طرح عالی برای سلول های خورشیدی رو آنچنان زشت با خاک یکسان کرد که بنده خدا داشت گریش میگرفت (مطمئنم از ترس موقعیت وحشتناک این ادم هیچی بهش نگفت)آخرشم به مبتکر بنده خدا گفت حتما توقع دارید که مملکت بیفته دست یه مشت شما جوونای قرتی و دوزاری!!! اینا رو توی یک جلسه رسمی گفتا.

****منم تمام  طرح در پیت و مسخرش رو بردم زیر سوال چون سر تاپا غلط بود و تنها قسمت درستش اسم و فامیلش بود (همونم شک دارم).  و من به عنوان حسن ختام حرفام بهش گفتم طرح پیشنهادی گروه شما فقط یک کپی پیست ناشیانه از یک منطقه غیر مرتبط هست (همه رو همونجا مستدل و علمی بهش گفتم) که کاملا در شیراز غیر قابل اجراست. حداقل کپی کاری میکنید از یک منطقه مشابه انجام بدید آدم خندش نگیره!! و یادتون باشه طرح کپی کاری شما رو الان یکی از همون جوونای قرتی دوزاری  داره زیر سوال می بره  و شما و گروهتون حتی نتونستید از خودتون دفاع کنید. اونم گفت امثال شما ها رو نباید اینجاها راه بدن!! منم  بهش گفتم شما در جایگاهی نیستی که برای من باید و نباید تعیین کنیی. خیلی آروم و ریلکس و با لبخندی بر گوشه لب هم بهش گفتم .یارو هم داشت خودزنی میکرد.وقتی هم از در بیرون میومدم بهش گفتم راست گفتین مملکت نباید بیفته دست یه مشت جوون قرتی  و دوزاری!!!مملکت مال شماها باشه که مثل مار بوآ روش چمبره زدین.

**** انگار مسئولین و صاحب منسب های ما علاقه عجیبی به ی های علمی دارن و در اوج حماقت فکر میکنن هیچکس هم نمیفهمه!!!

**** فقط الان حالم خوبه و راحتم چون تمام یک ماه گذشته حالم بد بود،  از اون برخورد خودخواهانه از اون همه رذالت و کثافت، میدونم با این کارم باید تاوان سختی بدم اما الان نمیخوام بهش فکر کنم چون میدونم کاری ازم برنمیاد. 

**** فقط امیدوارم اجازه بدن نوع مرگمووو خودم انتخاب کنم 


رفیق ناب: حوریان بهشتی دقیقا چه شکلین؟ خیلی خوشکلن؟

من: والا آخرین باری که رفتم و  دیدمشون  بد نبودن

رفیق ناب:  حالا تو که اینهمه راه رو رفتی، چرا از اونجا برگشتی؟

من: راستش جام ظاهرا اونجا نبود دیپورتم کردن

رفیق ناب: حال میده آدم باهاشون باشه؟

من: والا من گرایشات هم جنس گرایانه ندارم! خیلی به حوریا نظر نداشتم، عوضش چشمم دنبال قلما های اونجا بود

رفیق ناب:  اییییییی کثافت، حالا اونا چطور بودن؟

من: والا به چشم برادری خوب بودنا ولی ظاهرا خیلی من به چشمشون نیومدم . نشد دیگه

رفیق ناب:  ایشالا این سری که راهیه ملکوت شدی یکم سرخاب سفیداب بمال شاید مقبول افتد

من: چشم میدم مرده شوره که داره منو میشوره یه دستی هم به سر و روی ما بکشه!!

**** باز من و رفیق ناب مغزمون اتصالی کرده!


آقای دماغ سوخته  از زمان برخورد شدیدمون توی اون جلسه کذایی و سوختن دماغش توسط من، در حال انداختن تخته سنگ جلوی من و آزار رسوندن های متمادی هست. تازه عنایت فرمودن و "زر زدن" که به احترام رئیسمون که بسیار قبولشون دارن هست که تا الان من رو نفرستادم جایی که عرب نی انداخت ( دقیقا با همین وقاحت و همین ادبیات زشت و قلدرانه). الانم با توجه به نفوذ شغلی و موقعیت بالایی که داره در اداره مورد نظری که قراربود تز من طرح صنعتی بشه اعمال نفوذ فرمودن و اونا تز بنده رو معلق نگه داشتن و حالا حالا هم میتونن همینطوری نگه دارن و منم نمیتونم هیچ غلطی بکنم،(بله دقیقا میتونن چون مملکت قانون نداره، و برخی از آقایون هر کاری بخوان میتونن بکنن و منم هیچکاری نمیتونم بکنم). و امروز توی جلسه اول وقت هم بهم گفت که این مشکل رو من با یک تلفن برات درست کردم و خودمم میتونم حلش کنم ولی نمیکنم مگر اینکه جلوی همه اون آدما بیای بلند بگی که غلط کردی و حق با من بوده و تو از سر غرض همچین حرفی زدی!!! تازه هنوزم معتقده دلش به حال جوونیم و "ضعیفه بودنم!!" سوخته. امروزم با وقاحت تمام میگه بزرگترین هنر زنها بچه زائیدنه که بعضیاتون (من رو میگه) عرضه همینم تا الان نداشتن. یعنی من الان خون داره خونم رو میخوره ولی به رئیس قول دادم هیچی نگم و بیشتر دردسر درست نکنم ولی نمیتونم ساکت شم.

**** منم مثل همه زنهای جامعه که میخوان مستقل باشن خیلی مشکلات تو جامعه دارم و این طبیعیه، مثل استادای هیز دانشگاه مثل محیط کار مشکل دار، مثل بعضی آدمای هرزه و اما این مورد دیگه.

**** زمانی که تو دانشگاه با اون استاد هیزمون مشکل پیدا کردم خیلی اذیت شدم تا حلش کردم و اون موقع هم میدونستم کارم سخته اما تهش میدونستم میتونم حل کنم و میدونستم کسانی هستند که ازم حمایت کنن و کردن  چون حق با من بود و حل هم شد اما اینجا حق با من هم باشه فرقی نداره چون نه خودم دیگه زورم بهش میرسه نه کسی جرات حمایت از من رو داره

**** بهم زنگ زدن گفتن داده های مربوط به تز م رو نمیتونن بهم بدن و نامه ارجاع به جای دیگه هم بهم نمیدن این یعنی عملا افتادم وسط باتلاق و حتی تلاشهای استادم هم نتیجه نداد و اونم متعجب و با دهان باز نشسته و الان داره من رو نگاه میکنه. این یعنی اگر این روند ادامه پیدا کنم مجبورم انصراف از تحصیل بدم.

**** من نمیرم جلوی اونهمه آدم  از اون مردک عوضی عقیده ای عذرخواهی کنم و اون حرفای سرتا پا شنیع رو بزنم که عقده های اون بشه، من زیر بار همچین ظلمی نمیرم و به قدرت پوشالی اون دامن نمیزنم. 

**** از همه طرف (رئیس، استاد و.) دارن بهم فشار میارن که.

**** متنفرم از اینهمه ظلم و زور

**** یه روزی که دیر هم نیست میزارم و میرم


روزهای بسیار بدی رو میگذرونم، چندتا اتفاق بد پشت سر هم افتاده که توان نوشتنش رو ندارم، اما تصمیم دارم هنوز سرپا بمونم ، یا حلش کنم یا اونارو حذف کنم. مهم نیست دیگه به کی و چی ربط دارن اگر غیر قابل حل بودن حذف میکنم. داشتم فکر میکردم مگه قرار چند سال زندگی کنم؟ واقعا تحمل بعضی رو ندارم هرچند نزدیکانم باشند، خیلی خیلی نزدیک، باید برن.

در رابطه با موضوع آقای دماغ سوخته باید بگم هنوز درگیرم، فعلا جلسه رو انداختن آخر خرداد البته به لطف اساتید راهنمام در تهران  وشیراز که واقعا دارن تلاش میکنن، و بدو بدو های شدید خودم. استادم در تهران معتقده که تاخیر جلسه تا چند ماه گرچه من رو عقب میندازه ولی به شدت به نفع منه. با یکی دو تا از مدیران وزارت خانه مربوطه که دوست هستن دارن تاریخ جلسه پژوهشی که مربوط به من هست (به سفارش دماغ سوخته برای من و عدم تصویب کار من و ندادن دیتا هست) رو به تعویق میندازن که یکی از حامیان اصلی این کار در وزارت مربوطه که خودش من رو دعوت به همکاری کرد، از بلاد کفر برگرده. معتقدن تنها حامی بسیار گردن کلفت من همونه که احتمالش زیاده بتونه اینارو سرجا بشونه و نیاز به حساب پس دادن به کسی نداره. در واقع از اون و سیستمش نمیترسه ظاهرا!یعنی اون بیاد بگه تصویبه و دیتا بدید باید بدن و تااامااام. فعلا تا خرداد به تاخیر افتاد ولی باید بتونم حداقل تا شهریور به تاخیر بندازیم. امیدوارم بتونیم.

**** حداقلش 6 ماه عقب میرم ولی مهم نیست خدا کمک میکنه و جبرانش میکنم مهم اینه این بشینه سرجاش.

****امیدوارم این تلاشها جواب بده و بتونم جلوش بایستم. امیدوارم کم نیارم. چون دردسرها و اعصاب خوردیهاش واقعا از حد گذشته حداقل کارش اینه که تو این گرما و ماه رمضون و این جهنم و وضعیت پیچیده این روزای خودم و اطرافم دارن به زور میفرستنم جنوب اونم تو بیابون و کار میدانی(به سفارش دماغ سوخته). یک ریال از مطالباتم رو ندادن

**** به اون بنده خدا مدیر ارشد که الان بلاد کفر هست توی ت ل گ ر ا م پیام دادم (میترسیدم، چون اصلا باهاش خیلی رسمی یکی دوبار صحبت کرده بودم) اما به توصیه استادم بهش موضوع رو تمام و کمال گفتم، همه رو خوند، حالا جوابش جالب بود: غلط میکنن!!! همین. نه توضیحی نه چیزی. حالا نفهمیدم کی دقیقا غلط میکنه؟ دماغ سوخته و فامیلهای وابسته؟ من و فامیلهای وابسته؟ عباس آقا بقال سرکوچه؟ جعفر آقا شاطر محله؟ پرتقال فروش؟

**** نظر اساتید فعلا در رابطه با این نبرد فعلا احتمال 50-50 برای هر دو هست. همینم خوبه والا اولش احتمال 120 از 100 من رو بازنده اعلام کردن.

**** خدایا میدونم همیشه خیلی متفاوت هوای منو داشتی از وقتی  یک وجب کله پاچه بودم تا الان! همیشه من رو در مسیری قرار دادی که بدوبدو کنم زور بزنم بجنگم و تلاش کنم تا برسم. اما میدونم خواستی خودم رو پای خودم باشم و تو از اون بالا یواشکی هوامو داشتی میدونم همیشه وقتی برنده شدم وقتی تلاشهام جواب داد تو از ته دلت خوشحال شدی و خندیدی میدونم تو بیشتر از همه همه من رو دوست داری و از موفقیتهام خوشحال شدی(حتی اگر اینا اینجا اذیتم کنن و منو نخوان ولی تو منو میخوای همین خودش بسه برام) بازم کمک کن تا بتونم ازین به بعدم ادامه بدم و تو بازم بخندی.من کوتاه نمیاما ولی بین خودمون بمونه خیلی خستم.


عوضی.

کار خودشو کرد. باید برم جنوب تو این گرما و این شرایط. دلم میخواد بزنم تیکه پارش کنم ولی نمیتونم. یه منطقه بین لار و بندرعباس، همین الانش شیراز روزها هوا گرمه اونجا که قطعا جهنمه. یه کار مسخره بی ربط که هیچ ومی نداشت الان انجام شه. میشد 6 ماه دیگه هم انجام داد. اصلا در حیطه کاری من هم زیاد نیست از اول هم ماموریت مهندس "ص" بود نه من.

احتمالا منت سرم میزارن کانکسی چیزی هم بهم میدن که تو گرمای بیابون "خرپز" بشم.البته نظر لطفشونه وگرنه باید بغل گرگ و کفتارای بیابون زیر آسمون پرستاره میخوابیدم. بخش بد ماجرا اینه که آزمون جامع دانشگاه 19 و 21 خرداد هست. این یعنی من باید اینروزها به شدت درس بخونم، اوضاع تا الانم که مشخص بود. الانم که تبعید شدم این یعنی چطوری باید درس بخونم؟ کجا؟ تو اون کانکس؟ من که تمام روز رو باید برم سر منطقه اگر شب، زنده و تبخیر نشده برگردم یعنی میتونم درس بخونم؟ بعد اینهمه کتاب و جزوه رو چطوری باید ببرم؟ اصلا جا دارم؟

**** خودمم هنوز باورم نمیشه کار رو تا اینجاها داره میکشونه و احتمالا بدتر هم بکنه. ظاهرا آدم خوش قولیه داره به همه وعده هاش عمل میکنه. کاش بره کاندیدای ریاست جمهوری شه، خودم بهش رأی میدم.

**** اولین واکنشم بعد از اینکه گفتن رفتنت به جنوب قطعیه: آنتن دهی چطوره؟ اینترنت دارم؟؟ و واکنش رئیسمون که داشت خودش رو به چهار پاره نامساوی تقسیم میکرد( از اینکه من باید برم و اون هیچکاری نتونسته برام بکنه، از اینکه این کار ظلم صد درصده و من حتما توی گرمای اونجا خواهم مرد): تو روانی هستی، تو دیوانه ای، نمیفهمی، الان حالیت نیست. برو عذرخواهی کن تموم شه این ماجرا. و من: کی باید برم؟ در ضمن خودتونم میدونید با عذرخواهی من هیچی عوض نمیشه بدترم میشه. من اینکارو نمیکنم.

**** این کار مربوط به قرارداد رسمی شرکت ما و ارگان مربوطه به معاونت دماغ سوخته هست. بنابراین بله! اون دقیقا میتونه من رو بفرست اونجا. نخوام برم بیرونم میکنن کارمو از دست میدم یعنی اخراجم میکنن. کار هم که نریخته که من رو روی دست ببرن جای دیگه سر کار!!!

**** تمام اینکارا رو میکنه چون هنوز نتونسته کاملا تو قضیه دانشگاه و حذف تزم و عملا از دست رفتن دانشگاه به نتیجه مطلوب برسه. داره منفجر میشه که جلسه داره به تاخیر میفته ، کاملا مطلعه که تاخیر جلسه و احتمال برگشته مهندس "ج" از بلااااد کفاااار به نفع من و به ضرر اونه. برا من فقط همون موضوعه که مهمه. البته اگر زنده برگردم

**** قضیه آزمون هم و اینکه نمیتونم اونجا درس بخونم معظلی شده ها، قطعا کتابامو میبرم

**** این هنوز نمیدونه من بیش از یک ماه توی منطقه سیستان بلوچستان و منطقه خاش میرجاوه نصرت آباد و حرمک کار میدانی کردم؟ (البته اونا به خواست خودم بود نه اجباری، در ضمن هیچکدومش تو فصل گرما نبود)

من که دارم میرم امیدوارم زنده برگردم ولی خیلی خوشحالم که اونجا اینترنت دارم.


                                همه چی آرومه من چقدر خوشحاااالم.

کاملا معلومه رد دادم. هنوزم نمیدونم خوابم یا بیدار.


امروز همراه با طلوع که داشتم میزدم بیرون مهندس اینجا اومد که باهام خداحافظی کنه، گفت ما اینجا اقماری هستیم 15-15، الان شیفت من تمومه دارم میرم نفر مقابلم داره میاد. اومدم قبل از اینکه بزنی بیرون ببینمت که بهت بگم اولا که خیلی خوشحال شدم که دیدمت و این رو بدون که واقعا بهت افتخار میکنم و ستایشت میکنم. نه به خاطر جوانیت یا زن بودنت یا تحصیل کرده بودنت یا حتی اینهمه پشتکار و سوادت (زیادی هندونه زیر بغلم داد) که همه اینا هم قابل تقدیره، اما من ستایشت کردم که وسط اینهمه ظلم و نامردی زیر بار زور نرفتی و جلوش وایسادی گرچه زورت نرسید و الان خوشحالم که با اینهمه فشار و آزار روحی و حتی جسمی که داری میبینی داری صبوری میکنی. این صبوری از اون گلوله آتیشی که روز اول دیدم، برام خیلی قابل تقدیره، این یعنی اینقدر بزرگ شدی و اینقدر میفهمی که دیگه کجا باید چیکار کنی. این یعنی کم کم راه بزرگ شدن و موفق شدن رو یاد گرفتی. من شک ندارم که تو یه روز یه جای خوبی وایمیسی و من اون روز میگم این جوان رو چند روز از نزدیک دیدم. اومدم بگم نفر مقابل من یه ادم "نون به نرخ روز خور" هست که حتما میاد و اذیتت میکنه. چون از منم خواستن ولی من زیر بار نرفتم. کلا هدف از فرستادن تو اینجا همین بود. میدونم که تا الانم به خاطر نبودن امکانات و آزار رسونی های "دماغ سوخته" خیلی اذیت شدی اما من سعی کردم برات بدترش نکنم. حالا این زمان باقی مونده رو باید با اون سپری کنی. سعی کن اصلا باهاش مواجه نشی. هیچ کاری رو بهش ارجاع نده چون بدتر میکنه. مراقب خودت باش و صبوری کن. چون مطمئن بودم باز به مشکل غذا میخوری سفارش کردم برات مقداری کنسرو و نون و پنیر وآب معدنی بزارن تو یخچال کانکست. این تنها کاری بود که از دستم بر میومد. من نباید ماشین اینجا رو در اختیارت میذاشتم که غیر قانونی گذاشتم تا پیاده رویت کمتر شه گرچه خیلی کم میتونستن ببرنت ولی از فردا همینم نیست. صبح زودتر بزن بیرون تا کارت زودتر تموم شه. 

**** وقتی اون حرفا رو زد بدون اینکه به مهندس بعدی فکر کنم بعض کردم و فهمیدم هنوزم آدمای خوب هستن. نمیدونید چقدر از اینکه همچین ادم بزرگی رو دیدم خوشحالم. حضورش اینجا نعمت و قوت قلبی بود. امیدوارم یه روز یه جای خوب ببینمش و بهش بگم حرفای اون شبش چقدر من رو دگرگون کرد(باید بیام و حرفای اون شبش رو بنویسم تا هیچوقت در گذر زمان یادم نره که یه روزی یه جایی یه ادمی دیدم که فیلسوف بود بزرگ منش بود و به عبارتی "اعتبار آدمیت").

**** مهندس نتونست شرایط اینجا رو زیاد برام تغییر بده اما همنیکه میدونستم برا آزارم کاری نمیکنه همینکه میدونستم بهم حق داده و طرف منه آرومم میکرد.

**** میدونم از فردا بدتر میشه ولی حتما میگذره. خوبه که صبوری کردنم بیشتر شده.

**** جای نیش ات بدجور متورم شده و داره خیلی اذیتم میکنه.

**** میدونم که میگذره


یعنی من آدم به بیخودی و بی شعوری این مهندس دومی ندیدم تو عمرم!! از دیروز هی داره به پر و پای من میپیچه هی داره دردسر درست میکنه منم هی دارم خودمو کنترل میکنم اما امروز دیدم نمیشه همچین جلو همه پرسنلش زدم ترور شخصیتش کردم که کیف کنه. مردک فک کرده کیه؟؟؟

****پیش بینی مهندس فرشته درست بود. ماشین رو که گرفت گفتم به درک، بهم میگه طبق لیست ما شما سهمیه غذا نداری! گفتم به جهنم. پررو پررو غروب که برگشتم میبینم درب کانکس رو بسته یه کاغذم زده روش که "حق ورود ندارید!!!" میگه به من اعلام نشده که شما مجوز ورود به اینجا رو داری! باید صبر کنی فردا من فکس بزنم جوابش بیاد بعد.

منم گفتم مجوز ورورد میخوای دوزاری؟؟ بیا تا بهت مجوز بدم ، کشیدمش وسط کمپ جلو همه پرسنل و کارگر و مهندس و هرچی تونستم کوبیدمش. ته حرفامم گفتم ببین "مهندس بعد از این" من نه پرسنل تو هستم نه اون رئیست که تو جیره خورش هستی. من نه از تو و  امثال تو حقوق میگیرم نه بهتون جواب پس میدم. اصلا از نظر من تو عددی محسوب نمیشی از نظر من تو هیچی نیستی الانم من میرم تو کانکسم اون کاغذم با مجوز خودم پاره میکنم میریزم رو سرت تا بفهمی حرفات پشیزی برام ارزش نداره. بهت تذکر میدم تو این یک هفته باقی مونده پات رو توی کفش من نکنی وگرنه به شرافتم قسم کاری میکنم که از کرده خودت پشیمون بشی. در ضمن یادت باشه منم دستم زیاد بسته نیست که اگر بود و اگر اون"دماغ سوخته" عرضه ش رو داشت و توانش رو داشت یا من آدم قابل حذفی بودم تا الان هم اخراج شده بود هم سینه قبرستون، پس وقتی اون عرضه ش رو نداشته تو هم بهتره کاسه داغ تر از آش نشی و بشینی سرجات تا تمام دق و دلم رو سر تو مفلوک بدبخت خالی نکردم.

**** قطعا اون مفلوک فهمید که بهتره پاشو تو کفشم نکنه چون من زدم به سیم آخر که جای خیلی خیلی بدیه.

**** قطعا تو یک هفته باقی مانده ماشین که اصلا ندارم، خودمم امارش از دستم رفته که روزی چند کیلومتر دارم پیاده میرم و له و داغون بر میگردم.

**** میتونن جلوی ورود من رو به غذا خوری بگیرن، مهم نیست . مهندس فرشته کانکس رو برام پر از آذوقه کرده (گرچه مردم اینقدر کنسرو و پنیر خوردم)

**** در مورد کانکس اصلا اون حق نداره، جراتش هم نداره من رو اینجا شب وسط بیابون نگه داره گرچه امروز یکساعت اینکار رو کرد. پس در این مورد نگرانی ندارم

****اگر من تنها ساکن کره زمین در شرق  باشم و فقط یک عدد ه هم در غرب وجود داشته باشه و من در قرنطینه هم باشم اون ه کل کره زمین رو دور میزنه میاد تونل میزنه من رو نیش میزنه و میره

**** قطعا این روزا دوران تلخی در زندگی من هست خیلی تلخ، نه تجربه و کسب علمی هست نه ارزش رزومه ای داره (یک کار اساسا غلط که هر جا هم بگم میگن تو اندک سوادی نداشتی که اینکار غلط اندر عبث بوده؟) این روزها مثل دوران محکومیت یک بیگناه توی زندان میکذره که با اعمال شاقه همراهه و بخش بدترش اینه که هرگز از ذهنم نمیره وفقط داره هر روز نفرتم رو زیادتر میکنه.


تو این هفته آخر چند اتفاق خوب چند اتفاق بد افتاد، سعی میکنم خوبها رو زیادبرجسته کنم تا بتونم بگذرم

اول بد ها

1- بهم اعلام کردن مطالباتم رو فعلا  نمیدن ( میدونم که گیرم نمیاد) به بهانه اینکه ما خودمون از طرفهای مربوطه پول نگرفتیم! مثل سگ دروغ میگن

2- دماغ سوخته کوتاه بیا نیست، رفته سراغ اساتیدم، واقعیت اینه که این ماجرا ربطی به دانشگاهم نداشت از حیطه کارم شروع شد که اون برا آزار من کار رو کشید به دانشگاه و دست گذاشت روی موضوع تزم که تخصص کاریم بود. و اون ماجراها رو با اون سازمان مربوطه ایجاد کرد. حالا استاد راهنمای دومم در تهران که خیلی ازم حمایت میکرد و از مدیران ارشد اون سازمان بود عملا خودش رو کشید کنار. فقط یه تماس باهام گرفت و گفت میدونم کارم انسانی و اخلاقی نیست ولی من برای رسیدن به اینجا خیلی سختی کشیدم اگر بخوام بیشتر از این ازت حمایت کنم خودم و موقعیتم رو به شدت دچار تزل میکنم. تو بهترین دانشجوی این سالهای من بودی ، اما یادت باشه زیادی انسان بودن و زیادی پایبند به اخلاقیات بودن ممکنه دردسر درست کنه مثل اتفاقی که برا تو افتاده. بهتره پایبندی هم به حد کافی باشه نه مثل تو زیاده روی. متاسفانه تو حیف شدی خیلی هم حیف شدی حالا حالاها میشد از تو و استعدادت و فکرات استفاده کرد ولی من متاسفانه بیشتر نمیتونم خودم رو درگیر کنم. ولی از صمیم قلب برات آرزوی موفقیت دارم. دختر تا دیر نشده بزن برو ازین جا، حیف تو نیست؟ اینجا بدرد آدمای با اخلاق نمیخوره. اگر ازین مخمصه جون سالم به در بردی یادت باشه هنوزم دوست دارم با هم کار کنیم. فقط مثل همیشه منطقی و با انصاف باش و به منم حق بده. من فقط گوش کردم و یک جمله گفتم، دکتر "س" من همیشه ازینکه شاگرد شما بودم به خودم می بالم بهتون حق میدم و چیزی از شما به دل نگرفتم، ممنون که تا الان اینهمه به خاطر من تلاش کردید، این راهیه که باید تنها برم. غم رو توی صدای استادم شنیدم و خیلی متاثر شدم. بهم گفت یه قولی ازت میخوام، گفتم امر کنید استاد، گفت: قول بده، بهم قول بده که موفق بشی. گفتم چشم. 

بی خداحافظی قطع کرد. نمیدونم شاید اونم مثل من صداش داشت می لرزید.

ممنون دکتر به خاطر همه چیزهایی که بهم یاد دادین، من واقعا ازتون ناراحت نیستم از شما خیلی یاد گرفتم.

الان کاملا تنهام، تنهای تنهای تنها. کار و پول و درامدم رو عملا داره میگیره . من رو از درس خوندن داره میندازه.یعنی همه اینکار ها رو کرده، بهتر بود از فعل گذشته استفاده میکردم.

3- پیگیر کارهای آزاد سازی مدارکم بودم و داشتم دانشنامم رو آزاد میکردم مدرک لیسانسم آزاد شد داشتم کارهای ارشد رو انجام میدادم دکترا هم که دانشجو هستم و فعلا نیازی به آزادسازی مدرکش نیست. حالا بهم خبر دادن روند آزادسازی مدرک ارشدم رو  متوقف کردن هرچه تماس با دانشگاه و وزارت علوم و بنیاد ن خ ب گ ا ن گرفتم جواب درستی بهم ندادن و گفتن یه مشکلی هست تماس بگیر ح ر ا س ت اونام جوابی ندادن یکی از دوستانم رو فرستادم پیگیری بهش گفتن  به ما گفتن مدارک ایشون توقیف میمونه این یعنی من نمیتونم با مدرکم از کشور خارج شم!! یعنی  ممنوع الخروج علمی هستم یعنی دانشنامه که تنها مدرک معتبر خارج از کشور هست عملا توقیفه! چرا؟ نمیدونم. من مشکل ح ر ا س ت ی نداشتم.

اتفاقای خوب:

1-یکی از کارگرهای اینجا شب آخری اومد دم کانکسم در زد بهم یه فلاسک چایی یکم غذای گرم و یکم زولبیا بامیه داد. خیلی خوشحال شدم یعنی هنوز آدمیت هست.

2- استاد اولم تماس گرفت و گفت تاریخ آزمون به نیمه تیر تغییر کرده و نگران اینکه نخوندی نباش، خوشحال شدم (فقط نمیدونم دیگه این آزمون و ادامه چه دردی از من دوا میکنه) استادم میگه ناامید نباش من بهت ایمان دارم تو حتما یه راهی پیدا میکنی

**** دارم سعی میکنم دنبال اتفاقای خوب بگردم اما بیشتر هم فشار میارم یادم نمیاد دیگه. وسایلم رو جمع کردم خودمم روی تخت دراز کشیدم دارم سقف رو نگاه میکنم تا ماشین بیاد و ازین جهنم ازین زندون بزنم بیرون شاید برسم شیراز تو خونه خودم ذهنم باز شه و بتونم یه کاری کنم ازین چاه بیام بیرون گرچه ناامید نیستم گرچه هیچوقت تا لحظه آخر دست از تلاش نمیکشم اما میدونم اینبار بدجایی هستم و باید بپذیرم.خیلی سختی کشیدم برسم اینجایی که الانم خیلی زیاد خیلی خیلی خیلی زیاد اما یعنی ته قصه من اینجا بود؟ چقدر بی معنی و الکی تموم شد

**** حتی اگر نتیجه رو روی کاغذ با مهر و امضا بهم بدن بازم ادامه میدم، ترجیح میدم بمیرم تا اینطوری توی س گوشه رینگ بمونم و فقط مشت بخورم.

****بی خیال قضیه مدرکم اصلا نمیشه به محض رسیدن به شیراز اول کاری که میکنم حرکت به سمت تهران و مراجعه حضوری به وزارت ع ل و م هست. قطعا تا دیرتر نشده و قضیه خیلی گیر پیدا نکرده باید مدرک ارشدم رو آزاد کنم. من هیچ منع قانونی نداشتم، خودم  حدس میزنم دماغ سوخته میخواد با ایجاد مشکلات جانبی برای من بهمم بریزه و گیجم کنه  تا خسته شم. اما اون قطعا نمیتونه مدرکم رو برای همیشه توقیف نگه داره،  خودم میرم و حتما میتونم حلش کنم

**** مشکل من و دماغ سوخته فقط به اون جلسه کذایی بر نمیگرده از بیش از 1/5 سال پیش ما درگیری داشتیم. عملا باعث شدم برای خیلی از پروژه های بی مصرف و چرتش، نتونه اعتبار بگیره و تصویب بکنه.میدونستم بسیار آدم با نفوذ و پرقدرتیه و حدس میزدم که بالاخره شاخ تو شاخ بشیم ولی تا این حد رو فکر نمیکردم

**** پیش به سوی "ولایت عشق، شیرااااز". من همیشه عاشق شیراز بوده و هستم. این شهر عجیب بهم آرامش میده. الانم امیدوارم با رسیدن به شیراز ذهنمم باز تر شه و این حوادث  (خصوصا این 20 روز جهنمی) رو بتونم کنار بزارم و شروع کنم به حل مشکلاتم باید ازین چاه بیرون بیام


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مجله تفریحی خبری سرگرمی فان کده طَمطراق نارنج و ترنج ياداشت هاي نارنجي باربری برتر لاستيک ليفتراک پشتیبان اکران مردمی جشنواره عمار دیگه چه خبر؟ السلام علیک یا قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف