تو این هفته آخر چند اتفاق خوب چند اتفاق بد افتاد، سعی میکنم خوبها رو زیادبرجسته کنم تا بتونم بگذرم

اول بد ها

1- بهم اعلام کردن مطالباتم رو فعلا  نمیدن ( میدونم که گیرم نمیاد) به بهانه اینکه ما خودمون از طرفهای مربوطه پول نگرفتیم! مثل سگ دروغ میگن

2- دماغ سوخته کوتاه بیا نیست، رفته سراغ اساتیدم، واقعیت اینه که این ماجرا ربطی به دانشگاهم نداشت از حیطه کارم شروع شد که اون برا آزار من کار رو کشید به دانشگاه و دست گذاشت روی موضوع تزم که تخصص کاریم بود. و اون ماجراها رو با اون سازمان مربوطه ایجاد کرد. حالا استاد راهنمای دومم در تهران که خیلی ازم حمایت میکرد و از مدیران ارشد اون سازمان بود عملا خودش رو کشید کنار. فقط یه تماس باهام گرفت و گفت میدونم کارم انسانی و اخلاقی نیست ولی من برای رسیدن به اینجا خیلی سختی کشیدم اگر بخوام بیشتر از این ازت حمایت کنم خودم و موقعیتم رو به شدت دچار تزل میکنم. تو بهترین دانشجوی این سالهای من بودی ، اما یادت باشه زیادی انسان بودن و زیادی پایبند به اخلاقیات بودن ممکنه دردسر درست کنه مثل اتفاقی که برا تو افتاده. بهتره پایبندی هم به حد کافی باشه نه مثل تو زیاده روی. متاسفانه تو حیف شدی خیلی هم حیف شدی حالا حالاها میشد از تو و استعدادت و فکرات استفاده کرد ولی من متاسفانه بیشتر نمیتونم خودم رو درگیر کنم. ولی از صمیم قلب برات آرزوی موفقیت دارم. دختر تا دیر نشده بزن برو ازین جا، حیف تو نیست؟ اینجا بدرد آدمای با اخلاق نمیخوره. اگر ازین مخمصه جون سالم به در بردی یادت باشه هنوزم دوست دارم با هم کار کنیم. فقط مثل همیشه منطقی و با انصاف باش و به منم حق بده. من فقط گوش کردم و یک جمله گفتم، دکتر "س" من همیشه ازینکه شاگرد شما بودم به خودم می بالم بهتون حق میدم و چیزی از شما به دل نگرفتم، ممنون که تا الان اینهمه به خاطر من تلاش کردید، این راهیه که باید تنها برم. غم رو توی صدای استادم شنیدم و خیلی متاثر شدم. بهم گفت یه قولی ازت میخوام، گفتم امر کنید استاد، گفت: قول بده، بهم قول بده که موفق بشی. گفتم چشم. 

بی خداحافظی قطع کرد. نمیدونم شاید اونم مثل من صداش داشت می لرزید.

ممنون دکتر به خاطر همه چیزهایی که بهم یاد دادین، من واقعا ازتون ناراحت نیستم از شما خیلی یاد گرفتم.

الان کاملا تنهام، تنهای تنهای تنها. کار و پول و درامدم رو عملا داره میگیره . من رو از درس خوندن داره میندازه.یعنی همه اینکار ها رو کرده، بهتر بود از فعل گذشته استفاده میکردم.

3- پیگیر کارهای آزاد سازی مدارکم بودم و داشتم دانشنامم رو آزاد میکردم مدرک لیسانسم آزاد شد داشتم کارهای ارشد رو انجام میدادم دکترا هم که دانشجو هستم و فعلا نیازی به آزادسازی مدرکش نیست. حالا بهم خبر دادن روند آزادسازی مدرک ارشدم رو  متوقف کردن هرچه تماس با دانشگاه و وزارت علوم و بنیاد ن خ ب گ ا ن گرفتم جواب درستی بهم ندادن و گفتن یه مشکلی هست تماس بگیر ح ر ا س ت اونام جوابی ندادن یکی از دوستانم رو فرستادم پیگیری بهش گفتن  به ما گفتن مدارک ایشون توقیف میمونه این یعنی من نمیتونم با مدرکم از کشور خارج شم!! یعنی  ممنوع الخروج علمی هستم یعنی دانشنامه که تنها مدرک معتبر خارج از کشور هست عملا توقیفه! چرا؟ نمیدونم. من مشکل ح ر ا س ت ی نداشتم.

اتفاقای خوب:

1-یکی از کارگرهای اینجا شب آخری اومد دم کانکسم در زد بهم یه فلاسک چایی یکم غذای گرم و یکم زولبیا بامیه داد. خیلی خوشحال شدم یعنی هنوز آدمیت هست.

2- استاد اولم تماس گرفت و گفت تاریخ آزمون به نیمه تیر تغییر کرده و نگران اینکه نخوندی نباش، خوشحال شدم (فقط نمیدونم دیگه این آزمون و ادامه چه دردی از من دوا میکنه) استادم میگه ناامید نباش من بهت ایمان دارم تو حتما یه راهی پیدا میکنی

**** دارم سعی میکنم دنبال اتفاقای خوب بگردم اما بیشتر هم فشار میارم یادم نمیاد دیگه. وسایلم رو جمع کردم خودمم روی تخت دراز کشیدم دارم سقف رو نگاه میکنم تا ماشین بیاد و ازین جهنم ازین زندون بزنم بیرون شاید برسم شیراز تو خونه خودم ذهنم باز شه و بتونم یه کاری کنم ازین چاه بیام بیرون گرچه ناامید نیستم گرچه هیچوقت تا لحظه آخر دست از تلاش نمیکشم اما میدونم اینبار بدجایی هستم و باید بپذیرم.خیلی سختی کشیدم برسم اینجایی که الانم خیلی زیاد خیلی خیلی خیلی زیاد اما یعنی ته قصه من اینجا بود؟ چقدر بی معنی و الکی تموم شد

**** حتی اگر نتیجه رو روی کاغذ با مهر و امضا بهم بدن بازم ادامه میدم، ترجیح میدم بمیرم تا اینطوری توی س گوشه رینگ بمونم و فقط مشت بخورم.

****بی خیال قضیه مدرکم اصلا نمیشه به محض رسیدن به شیراز اول کاری که میکنم حرکت به سمت تهران و مراجعه حضوری به وزارت ع ل و م هست. قطعا تا دیرتر نشده و قضیه خیلی گیر پیدا نکرده باید مدرک ارشدم رو آزاد کنم. من هیچ منع قانونی نداشتم، خودم  حدس میزنم دماغ سوخته میخواد با ایجاد مشکلات جانبی برای من بهمم بریزه و گیجم کنه  تا خسته شم. اما اون قطعا نمیتونه مدرکم رو برای همیشه توقیف نگه داره،  خودم میرم و حتما میتونم حلش کنم

**** مشکل من و دماغ سوخته فقط به اون جلسه کذایی بر نمیگرده از بیش از 1/5 سال پیش ما درگیری داشتیم. عملا باعث شدم برای خیلی از پروژه های بی مصرف و چرتش، نتونه اعتبار بگیره و تصویب بکنه.میدونستم بسیار آدم با نفوذ و پرقدرتیه و حدس میزدم که بالاخره شاخ تو شاخ بشیم ولی تا این حد رو فکر نمیکردم

**** پیش به سوی "ولایت عشق، شیرااااز". من همیشه عاشق شیراز بوده و هستم. این شهر عجیب بهم آرامش میده. الانم امیدوارم با رسیدن به شیراز ذهنمم باز تر شه و این حوادث  (خصوصا این 20 روز جهنمی) رو بتونم کنار بزارم و شروع کنم به حل مشکلاتم باید ازین چاه بیرون بیام


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروش جوجه و بوقلمون اول مارکت ثبت شرکت arvandplast Andrea فروشگاه اینترنی بذر کارنیلا Rad پیکاسو گرافیک خآطرآتِِ هر روز , دوست دآشتنت!